صبح رفتم مدرسه، دفترنمره رو برداشتم و به طرف کلاس راه افتادم.
چندنفر از دانش آموزا جلوی در کلاس مونده بودن و چندنفر هم، هی میرفتن داخل کلاس و میومدن بیرون.
این حرکات بچهها کمی مشکوک بود، ولی اونها رو به سمت کلاس هدایت کردم.
دونفر از بچهها ازم اجازه گرفتن که برن بیرون.
گفتم: مگه همین الان بیرون نبودین؟
گفتن که: آقا اجازه! کار مهمی داریم.
گفتم: باشه ولی زود بیاین میخوام درس جدید رو تدریس کنم
ادامه مطلب
درباره این سایت